روزی یک مهندس کامپیوتر و یک حسابدار با هم همسفر شدند. حسابدار خسته بود و خوابش میامد، در حال چرت زدن بود که مهندس زد روی دوشش که اگر حاضر باشی از همدیگر سوال کنیم هر کدام ک بلد نبودیم به دیگری یک دلار بدهیم. حسابدار بی توجه به حرف مهندس سرش را برگرداند و به چرت زدن خود ادامه داد. بعد از چند دقیقه مهندس گفت بیا سوال کنیم اگر تو بلد نبودی یک دلار بده و اگر من بلد نبودم پنج دلار میدهم. حسابدار مجددا بدون توجه سرش را برگرداند. بعد از چند دقیقه مجددا مهندس گفت اگر تو بلد نبودی پنج دلار بده و اگر من بلد نبودم پنجاه دلار میدهم. حسابدار قبول کرد. حسابدار به مهندس گفت اول شما شروع کن. بعد از این که مهندس سوال خود را پرسید؛ حسابدار بدون فکر کردن دست در جیبش کرد و یک پنج دلاری به او داد.
سوال بعدی نوبت حسابدار بود، پرسید: "آن چیست که وقتی از کوه بالا میرود سه پا دارد و از کوه پایین میاید چهار پا؟" بعد گفت هر وقت به جواب رسیدی مرا از خواب بیدار کن. بعد از کمی فکر کردن لب تاپ خود را روشن کرد و از طریق ماهواره در اینترنت کمی جستجو کرد بعد به هر کسی از دوستان که می شناخت زنگ زد ولی به نتیجه ای نرسید بعد از مدتی حسابدار را بیدار کرد و پنجاه دلار به او داد. حسابدار بعد از دریافت پول مجددا خوابید. مهندس که خیلی بی تاب بود جواب را بداند او را از خواب بیدار کرد و گفت: "پس جوابش چه شد!" حسابدار هم بدون اینکه فکر کند دست در جیبش کرد و یک پنج دلاری دیگر به او داد...
