تالار گفتگوی حسابداری
عمومی => زنگ تفریح => نويسنده: elham64 در ژانویه 22, 2014, 23:51:22
-
توی تموم زندگیم فکر میکردم هوا مجانیه تا اینکه یه بسته چیپس خریدم …
-
.
فرق مدرسه و دانشگاه :
اگه به مدرسه دیر برسی مجبوری بری نیمکت آخر بشینی …
ولی اگه به دانشگاه دیر برسی مجبوری بری نیمکت اول بشینی …
-
سالها بود که از شکم شل و بزرگ خود رنج میبردم تا اینکه یکی از دوستام به من قرص Adobe Photoshop رو معرفی کرد !
استفاده کردم و در کمتر از ده دقیقه به سایز مورد علاقه ی خود دست پیدا کردم …
-
نشستیم با فک و فامیل اسم فامیل بازی میکنیم…
داییم میوه از *ی* نوشته یه کیلو خیار..!!
هیچ جوریم زیر بار نمیره که قبول نیست…
-
.
امروز تبلیغ گوشی جی ال ایکس رو توی تلوزیون دیدم کفم برید :
“به آسانی توی جیب جا میشود و به آسانی از جیب خارج میشود !!!”
یعنی Apple رفت تو دیوار با این تبلیغ …
-
اینایی که میگن حاضریم تمام زندگیمونو بدیم برگردیم به دوران درس و مدرسه همونایی هستن که خودشونو میزدن به مریضی که نرن مدرسه !
-
یه دوست دختر هم نداریم برادرزاده ی ۷ سالمون نیاد بگه عمو فکر کنم هیشکی تورو دوست نداره.
-
.
مورد داشتیم:
دختره رفته مهمونی , تا اومده از تو چکمش بیاد بیرون مهمونی تموم شده !
-
بعضیا زن میگیرن واسه طلاق دادن ، اینا همونان که طلاق میدن واسه زن گرفتن !
-
خیلی زیبا بود
-
بعضیا زن میگیرن واسه طلاق دادن ، اینا همونان که طلاق میدن واسه زن گرفتن !
چی بگم والا بدبختیش اینه که اینجاها هی زن میگیرن بعد طلاقشم نمیدن.
مورد داریم توی ساری وصیت نامه نوشته طرف :
"توی شناسنامه ی هر کسی که اسم من به عنوان پدر یا همسر قید شده بعد از مرگم بهش ارث بدید."
منظورش اینه کساییکه من باباشون یا شوهرشونم بهشون ازث میرسه وخودم ازدستم در رفته
خوب من موندم ایشون با تولیدی های چین رقابت داشتن آیا؟
-
توی تموم زندگیم فکر میکردم هوا مجانیه تا اینکه یه بسته چیپس خریدم …
:) :)
-
بعضیا زن میگیرن واسه طلاق دادن ، اینا همونان که طلاق میدن واسه زن گرفتن !
چی بگم والا بدبختیش اینه که اینجاها هی زن میگیرن بعد طلاقشم نمیدن.
مورد داریم توی ساری وصیت نامه نوشته طرف :
"توی شناسنامه ی هر کسی که اسم من به عنوان پدر یا همسر قید شده بعد از مرگم بهش ارث بدید."
منظورش اینه کساییکه من باباشون یا شوهرشونم بهشون ازث میرسه وخودم ازدستم در رفته
خوب من موندم ایشون با تولیدی های چین رقابت داشتن آیا؟
حالا از مال دنيا چيزي هم داشته كه اين همه به فكر باز مانده هاشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
تقریبا یه قسمت بزرگ شهر توی ساری هر چی که داره برای این پدر فدارکار هستش
-
ملانصرالدین
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
-
نقل است شاه عباس صفوي، رجال كشور را به ضيافت شاهانه ميهمان كرد و به خدمتكاران دستور داد تا در سر قليان ها بجاي تنباكو، از سرگين اسب استفاده كنند. ميهمان ها مشغول كشيدن قليان شدند و دود و بوي پهنِ اسب، فضا را پر كرد اما رجال از بيم ناراحتي شاه پشت سر هم بر ني قليان پُك عميق زده و با احساس رضايت دودش را هوا مي دادند! گويي در عمرشان، تنباكويي به آن خوبي نكشيده اند!
شاه رو به آنها كرده و گفت: «سرقليان ها با بهترين تنباكو پر شده اند. آن را حاكم همدان برايمان فرستاده است.»
همه از تنباكو و عطر آن تعريف كرده و گفتند: «براستي تنباكويي بهتر از اين نميتوان يافت.»
شاه به رئيس نگهبانان دربار، كه پك هاي بسيار عميقي به قليان مي زد، گفت: « تنباكويش چطور است؟»
رئيس نگهبانان گفت: «به سر اعليحضرت قسم، پنجاه سال است كه قليان مي كشم، اما تنباكويي به اين عطر و مزه نديده ام!»
شاه با تحقير به آنها نگاهي كرد و گفت: «مرده شوي تان ببرد كه بخاطر حفظ پست و مقام، حاضريد بجاي تنباكو، پِهِن اسب بكشيد و بَه بَه و چَه چَه كنيد.
-
آدم از وسط نصف بشه ولی ضایع نشه !
یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده !
به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده !
بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !
اما دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : آقای محترم ! بفرمایید !
قند تو دلم آب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟.
.
.
.
.
.
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !
-
ميگويند چند صد سال پيش، در شهري مسجدي مي ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، كارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده كاري ها را انجام مي دادند.
پيرزني از آنجا رد مي شد وقتي مسجد را ديد به يكي از كارگران گفت: «فكر كنم يكي از مناره ها كمي كجه!»
كارگرها خنديدند. اما معمار كه اين حرف را شنيد، سريع گفت: «چوب بياوريد! كارگر بياوريد! چوب را به مناره تكيه بدهيد. فشار بدهيد.»
در حالي كه كارگران با چوب به مناره فشار مي آوردند، معمار مدام از پيرزن مي پرسيد: «مادر، درست شد؟!»
مدتي طول كشيد تا پيرزن گفت: «بله! درست شد! تشكر كرد و دعايي كرد و رفت.»
كارگرها حكمت اين كار بيهوده و فشار دادن به مناره اي كه اصلاً كج نبود را پرسيدند. معمار گفت: «اگر اين پيرزن، راجع به كج بودن اين مناره با ديگران صحبت مي كرد و شايعه پا مي گرفت، اين مناره تا ابد كج مي ماند و ديگر نمي توانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاك كنيم. اين است كه من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم!
-
امروز سوار تاکسی شدم ،
کنارم یکی بود که دسش مرغ و روغـن اینا بود
خلاصه بدجوری جا رو تنگ کرده بود ...
گفتم سبدِ کالاست . . .؟
گفت آره ، گفتم پس ربّش کو
گفت مگه ربم میدن !؟؟
گفتم آره بابا مگه نگرفتی؟
بدبخت پیاده شد رفت دنبال رُب ..!
.
.
.
.
.
خدایا منو ببخش ، منو ببخش
خودت دیدی جا خیلی کم بود
-
بالاخره دلیل زانو درد پدرم رو فهمیدم:
پدرم همیشه از پدربزرگ خدابیامرزم نقل می کنه که مرد خونه باید همیشه دو جاش کبود باشه ، یکی بالای چشمش ، یکی روی زانوش ، حالا چرا ؟
صبح که از خونه میره بیرون خانمش میگه : اینو بخر ، اون دست می ذاره بالای چشمش و میگه : به روی چشم ،
- این کار رو هم بکن
- به روی چشم
- اینجا هم برو
- به روی چشم و...
حالا ظهر که از سرکار میاد خونه ( قبلا ها ظهر میومدن خونه ) خانم می پرسه : فلان چیز کو ؟ خریدی ؟
آقا هم محکم می زنه روی زانوش و میگه آخ یادم رفت .
- فلان کار رو کردی ؟
- آخ یادم رفت
-فلان جا رفتی ؟
- آخ یادم رفت و ...
البته اون دوره هنوز قتلهای خانوادگی عمد و غیر عمد رواج نداشته ، آقایون احتیاط کنند!
-
وای چه جالب بود
-
غضنفر با دوستش با لگد می زدن تو شکم همدیگه. يکي از اونجا رد مي شده مي گه شما دو تا دردتون نمي گيره ؟ غضنفر مي گه نه پوتين پامونه ;D